نفس گرفته. (انجمن آرا) (آنندراج) ، بدبوی و متعفن و گندیده. (ناظم الاطباء). پوستی را گویند که در وقت دباغت کردن بدبوی و گنده و متعفن شده باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). عطن (اصطلاح در پوست پیرایی). (یادداشت مؤلف) ، تف گرفته. (ناظم الاطباء) (از برهان)
نفس گرفته. (انجمن آرا) (آنندراج) ، بدبوی و متعفن و گندیده. (ناظم الاطباء). پوستی را گویند که در وقت دباغت کردن بدبوی و گنده و متعفن شده باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). عطن (اصطلاح در پوست پیرایی). (یادداشت مؤلف) ، تَف گرفته. (ناظم الاطباء) (از برهان)
بقی آمده. بحالت قی افتاده، پوشیده از قی. مستور از ورقه ای از چرک و ریم. (فرهنگ فارسی معین) : با چشمهای قی گرفته اش به من نگاه کرد و لبخندی زد. (فرهنگ فارسی معین از چشمهایش علوی ص 176)
بقی آمده. بحالت قی افتاده، پوشیده از قی. مستور از ورقه ای از چرک و ریم. (فرهنگ فارسی معین) : با چشمهای قی گرفته اش به من نگاه کرد و لبخندی زد. (فرهنگ فارسی معین از چشمهایش علوی ص 176)
خمیده. بخم. (یادداشت بخط مؤلف) : کاری که چون کمان بزه خم گرفته بود اکنون شود به رأی و بتدبیر او چو تیر. فرخی. زین خم گرفته پشت من و ابروان تو. منصور منطقی (از رادویانی). بوده برجیس چون دبیر او را چون کمان خم گرفته تیر او را. سنائی
خمیده. بخم. (یادداشت بخط مؤلف) : کاری که چون کمان بزه خم گرفته بود اکنون شود به رأی و بتدبیر او چو تیر. فرخی. زین خم گرفته پشت من و ابروان تو. منصور منطقی (از رادویانی). بوده برجیس چون دبیر او را چون کمان خم گرفته تیر او را. سنائی